معرفت اهالی اینجا به کوفیها نرفته است این را از حکایت شیما خانم و امثال آن هم می توان فهمید وقتی که درب خانه شان برای زائر باز است و دل شان برای خدمت به زائر پر میکشد.
در یکی از کوچههای نزدیک به حرم امیرالمومنین که طبق معمول کوچه و کوچههای دیگر خانوادههای بسیاری زندگی میکنند اما حکایت مربوط به یکی از خانههایی است که مقداری از حریم کوچه هم بیرون زده، دورنمای خانه شاید چنگی هم به دل نزد اما اگر به حساب و کتاب اقتصادی نگاه کنیم به جهت نزدیکی با حرم احتمالا خوش قیمت باشد البته اینکه چقدر این مسئله در کشور عراق یا در سطح جهان ملاک و معیارباشد را دقیق نمیدانم.صاحبِ این خانه کوچکِ بیرون زده از دل کوچه دلی بزرگی دارند؛ ۲ سال است که اربیعن من میروم اما قدیمی ها میگویند خیلی وقت است که اینجا است.خانهی شیما خانم همیشه پر از زائر است، از همه جای دنیا میآیند، ایران، ترکیه و.... وارد خانه که میشوی مردم با لهجهها و گویشهای مختلف درآن حضور دارند و این شلوغی به گونهای است که گاهی برقراری ارتباط را هم به لحاظ مکالمه متفاوت میکند اما اینکه در نهایت چطور میشود این همه تضاد به وجه اشتراک و دوستی تبدیل شود را من روی حساب برکت خانه میگذارم. هر بار که وارد خانه اش میشوی در حال تدارک وعده غذایی بعدی است، غذا هایش پیش غذا هم دارد، سوپی یا چیزی همراه غذا به زائر ها میدهد، چای دائما درحال جوشیدن است و همیشه در کابینت شیرینی های عراقی پیدا میشود.در این مدت با خانواده ۷ نفره اش در یکی از اتاق های دم در زندگی میکند و کل خانه را برای زائر ها آماده کرده، ۴ پسر دارد یک دختر ۲ ساله که نامش نرجس است.سارا دختر سرزبان داری که عربیش خوب بود و گویی بین زائرین و شیما خانم نقش مترجم را ایفا میکرد میگوید که خانهاش استیجاری است زیرا در جوار حرم امامعلیع قرار دارد و اجارهاش سنگین است و هرسال صاحبخانه گران تر هم میکند.این زائر حسینی ادامه میدهد: اعضای خانه برای هزینه ها، تا سال بعد محرم نماز و روزهی قضا میگیرند تا بتوانند اربیعن خادم زواران حسینی باشند که البته پس از زائرین ایرانی برای رحلت پیامبرص، شهادت امام حسنع و شهادت امام رضاع زائران عراقی به خانه آنها میآیند.طاهره که یکی دیگر از زائران است وارد بحث میشود و میگوید: اصلا درب را نمیبندند، درب در ۲۴ ساعت شبانه و روز باز است حتی اگر صاحبخانه هم خواب باشد درب باز است و زائر میتواند بیایید.وی اضافه میکند: تعداد زیادی از زائران اینجا اسکان میگیرند و شیما برایشان وعده غذایی حاضر میکند، اما تعدادی هم فقط برای استفاده از سرویس بهداشتی و یا حمام و شستن و خشک کردن لباس هایشان به اینجا میآیند البته که شیما خانم فارسی را اصلا بلد نیست و بسیار در تلاش است که بتواند یادبگیرد تا با زائران ارتباط بهتری داشته باشد.حرفهای مهمانان و صحنههایی که میبینم خیلی به منطق نزدیک نیست اما با احساس ارتباط بهتری دارد من خیلی به این خانواده فکر میکنم، به اینکه حسین بن علی برایشان چه کرده؟کجای زندگی برایشان سنگ تمام گذاشته؟چه چیزی باعث میشود که همهچیزشان را وقف کنند؟ انها از همه اموالشان و... گذشته اند، آنها از خودشان هم گذشته اند و حتی فرزندانشان را هم وقف کردند؛یاد شب گذشته افتادم که برای خوردن چای اینجا آمدم و شیما خانم با همان لهجه و گویش عربی برایم تعریف کرد که در روز نرجس گمشده بود و گوشواره اش را از گوشش کنده بودند و...حرف شیما خانم در آن جمله گوش و گوشواره متوقف شد و از آن پس اشکهایش حق مطلب را رساند حق مطلب دخترکی که بیگوشواره بود دخترکی که شاید وجه اشتراک همه ما برای پیادهروی این روزها باشد وجه اشتراکی به وسط یک جهان با تماد تضادها، رنگها و گویشها.به شیما خانم و خانه نقلی بیرون زده از کوچه که فکر میکنم با خودم تکرار میکنم اگر اینها نذر میکند و خدمت، ما چه میکنیم؟
ارسال نظرات