کدخبر: 3265

«مگر اسیر گرفته ای؟ رهایم کن! من چه بدی در حق تو کرده ام؟ چرا با من این طور می کنی؟ این همه آزار برای چیست؟ سال ها است که مرا اسیر کرده ای. هر روز هم بر غل و زنجیرهایت اضافه می شود. دشمنی تو، تمامی ندارد.»

مخاطب این جملات، «من» بودم. اگر دیوانه خطابم نکنید، باید بگویم: گوینده اش هم «من» بودم.
این قصه ی زندگی من و شماست. قصه ی اسارتی که خودمان برای خودمان رقم زده ایم. کمی فکر کنیم و با خودمان روراست باشیم. چه کسی بیشتر از خودمان در حق ما بدی کرده و باعث عقب ماندگی مان شده است؟! کمی بیشتر فکر کنید، متوجه منظورم می شوید.
همه ی ما خواهان آرامش هستیم. بسیاری از تلاش های ما برای کسب آرامش بیشتر است. اما من چطور می توانم آرامش داشته باشم، در حالی که نگاهم به داشته های این و آن است و دارم از حسادت می سوزم؟! وقتی دلم را پر از کینه کرده ام و برای دیگران نقشه می کشم، جایی برای آرامش باقی نگذاشته ام. وقتی دغدغه کسب درآمد و امکانات برای ایجاد آرامش، تبدیل به حرص زدن برای جمع کردن پول و به دست آوردن فلان پست اداری و بهمان موقعیت خاص شده است؛ دیگر صحبت از آرامش هم مضحک است. عامل تردیدها و کم کاری های من کیست؟ سدهای ذهنی که در اوهام و خیالاتم ساخته شده است را چه کسی جلوی من قرار داده؟
هرچه فکر می کنم، تنها به یک نتیجه می رسم. من از نادانی ها، شک و تردید ها، اوهام و خیالات نابجا، بداخلاقی ها و خیلی چیزهای زشت دیگر، زنجیرهایی درست کرده ام و خودم به دست و پای خودم زده ام. من سال ها است که اسیر ذهن و رفتار خودم هستم. هیچ کس به اندازه ی من، قدرت تاثیر گذاری بر زندگی ام را ندارد و آنچه که امروز در خودم می بینم، زاییده ی درون خودم است.
با غل و زنجیر نمی شود حرکت کرد. ما برای حرکت، چاره ای نداریم جز این که این زنجیرهای خودساخته ی ذهنی و رفتاری را پاره کنیم. هرکدام از ما، یک جنگ با «منِ» درون خود داریم. آن کسی که عامل عمده ی عقب ماندگی ماست. پیروزی در نبرد با «من»، تنها راه موفقیت و کامیابی است.

ارسال نظرات

آخرین اخبار