جانباز 70 درصد دفاع مقدس:

کدخبر: 825

محمد صالحی: وقتی جوان های دیروز و امروز را مقایسه می کنم به اشتراکی به نام غیرت و جوانمردی برمی خورم که در تمامی زمان ها در وجود جوان مسلمان ایرانی حاکم است و هرروزی که اسلام و میهنش را در خطر ببیند علی رغم همه تصورات اشتباه، آمادگی رشادت و دفاع خواهد داشت

به گزارش سرویس دفاع مقدس قزوین خبر؛ زنگ آیفون را می زنیم، به دنبالش صدای مردی که ما را به داخل خانه دعوت می کند شنیده می شود.

یک پاگرد مربع شکل در را به پله های ورودی وصل می کند و از همان آستانه ی خانه، قامت مرد روی ویلچر مشخص می شود که هنوز هم استوار است؛ با خوشامدگویی وارد اتاقی مستطیل شکل می شویم.

خانمی با چادر گلدار جلو می آید، همسر آقای صالحی ست که ما را به سمت مبل های پذیرایی هدایت می کند.

حالا در خانه ای نشسته ایم که رنگ سادگی و گذشت دارد، این را می توان از صندلی چرخ دار آقای صالحی و صبوری 30 ساله همسرش دریافت.

محمد صالحی، جانباز 70 درصدی که سال 64 در منطقه فاو به مقام رفیع جانبازی نایل شد؛ خوش روست و با لبخندش پذیرای چهار جوانی که پای خاطراتش نشسته اند.

دست بلند می کند و فنجان چای را از سینی مقابلش بر می دارد، در همان حین می گوید: ما پنج دوست بودیم که سال 61 در اوج روزهای جوانی وقتی درست 16 سال داشتیم برای حفظ دین، وطن و شرافتمان راهی جبهه شدیم، آن زمان دغدغه ی حراست از اسلام و میهن به شدت موج می زد و چیزی به نام شعار معنا نداشت چرا که جنگ شوخی بردار نبود، پشت هر رفتن می توانست اسارت، مجروحیت و شهادتی وجود داشته باشد؛ ما با تمام وجود این احتمالات را پذیرفته بودیم.

همسر وی در حالیکه چادرش را مرتب می کند در جواب من که می پرسم حال و هوای شما در آن روز ها چگونه بود، می گوید: من فقط 14 سال داشتم که به خانه بخت رفتم، محمد آقا هم آن زمان 17 ساله بود، ما خیلی زود صاحب فرزند شدیم و طی دو سال خداوند دو پسر به ما عطا کرد.

janbaz11

با شنیدن این حرف چشمم به مردی سی و اندی ساله می افتد که به گفته مادرش چند سالی از پدر شدن او و بابابزرگ شدن حاجاقا صالحی می گذرد.

حاج خانم ادامه می دهد: بسیاری از روزهای بارداری را با نبودن حاجاقا صالحی تنها بودم البته آن زمان با پدر و مادر همسرم زندگی می کردم، اتفاقی که متاسفانه برای بسیاری از دختر خانم های جوان امروز به منزله کابوس است، جوان های این دوره سخت گیر شده اند، و  الا آن زمان هم مشکلات حتی به مراتب بیش از امروز وجود داشت اما صبوری و گذشت جریان زندگی را هموار می کرد.

وجود دغدغه حفظ عزت دینی و ملی در ما زنانی که پشت جبهه ها جنگ می کردیم مهم ترین عامل صبوری مان بود تا آن جا که علی رغم علاقه به همسر و زندگی، هرگز مانع اعزام ایشان به جبهه نشدم.

آقای صالحی کمی زنگ تفریح اعلام می کنند و ما با نوبرانه های بهار پذیرایی می شویم؛ در این بین سوالات دیگرم را مطرح می کنم تا ایشان با ذهنیت قبلی پاسخ گو باشند.

از خاطراتشان می گویند از شیرینی و تلخی های جنگ و روزهای نبرد:

یک هفته مانده به سوم اسفند 64؛ روز شروع جانبازی من، به سمت آبادان اعزام شدیم، عملیات در پیش بود، فرمانده مسئولین را در سنگری جمع و تقسیم وظیفه کرد؛ منطقه ای که باید در آن مبارزه می کردیم منطقه سرسبز و خوش آب و هوایی بود. پیاده به آبادان و از آنجا با ماشین یه سمت اروند رفتیم.

ساعت از 10 شب گذشته بود که غواصان به آب زدند،پیش روی آغاز شد و به سمت مناطق تسخیر شده رفتیم؛ به لطف الهی تا طلوع آفتاب بسیاری از سنگرهای دشمن را بدست آوردیم این در حالی بود که هواپیماهای جنگی عراق با شلیک گلوله درصدد جلوگیری از پیش روی ما بودند.

آقای صالحی از مبارزه یک هفته ای می گوید از اینکه با اضافه شدن نیروهای جدیدی که علی رغم تازه نفس بودن به علت عدم مهارت در عملیات ها و اقدامات به موقع مجبور به عقب نشینی به سمت دزفول شدیم و ادامه می دهد: درست در سه راهی بصره و دزفول با شلیک کاتیوشا از سوی دشمن، من و دو نفر از دوستان به مرتبه جانبازی نایل شدیم و امروز چیزی حدود 30 سال از آن ماجرا و دوستی با صندلی چرخ دار می گذرد.

janbaz01

وقتی جوان های دیروز و امروز را مقایسه می کنم به اشتراکی به نام غیرت و جوانمردی برمی خورم که در تمامی زمان ها در وجود جوان مسلمان ایرانی حاکم است و هرروزی که اسلام و میهنش را در خطر ببیند علی رغم همه تصورات اشتباه، آمادگی رشادت و دفاع خواهد داشت؛ جوان های امروز برتری هایی نیز به پدران خود دارند که وجود تکنولوژی و افزایش بار اطلاعاتی یکی از آن ها محسوب می شود؛ البته در این میان می بایست به تهاجمات فرهنگی بیگانگان توجه شود.

هدایت جوان ها از سوی والدین، نخستین مرحله برای پایبندی آن ها به ارزش ها و عدم فریب خوردگی از سوی دشمن است.

با تمام شدن صحبت هایشان و عکاسی همکار گرام، به حیاط پر گل و گیاه خانه می رویم، حیاطی که بیشتر از هرجایی بوی زندگی می دهد.

وقت رفتن است و دیگر فرصتی برای تماشای گلخانه بزرگ بالای راهروها نیست، اما هنگام خداحافظی قول می دهیم که بار بعد، حتما سری هم به آن ها بزنیم.

انتهای پیام/ 

 

ارسال نظرات

آخرین اخبار