به بهانه اکران فروشنده در قزوین؛

کدخبر: 1992

فرهادی در طول فیلم با استفاده از نشانه گذاری ها، دیالوگ، طراحی صحنه و تصویر می خواهد آنچه در ذهن دارد به مخاطب القا کند. برای مثال دیالوگ بین عماد و بابک در بام خانه درباره خراب کردن و ساختن دوباره شهر، اتفاقات کلاس درس و البته سؤالی که دانش آموز درباره "چگونگی گاو شدن انسان ها" از عماد می پرسد، ترک برداشتن و ریزش خصوصی ترین حریم زندگی هر فرد و حتی آکسسوار صحنه مخصوصاً تابلوی نقاشی «زنی با پوشش چادر و صورتی سیاه» همگی گواه این مطلب است.

سرویس فرهنگی قزوین خبر؛ اصغر فرهادی بعد از چهارشنبه سوری، درباره الی... و جدایی نادر از سیمین که انصافاً آثار قابل اعتنا و تأمل برانگیزی است؛ این بار برای نمایش وجهی از مضمون "امنیت" مخاطب را به سینما کشانده است.

فیلم هنرمندانه و در اوج آغاز می شود، خانه ای که نماد یک جامعه است و منزلگاه امن هر خانواده ای محسوب می شود؛ به خاطر گودبرداری غیراصولی در معرض تزلزل و تخریب قرار می گیرد.

در ادامه فیلمساز با رعایت اصول شخصیت پردازی می کوشد چهره ای قابل قبول از کاراکترهای اصلی برای مخاطب ترسیم کند، قهرمان فیلم "عماد" یک بازیگر تئاتر و البته معلمی شریف است؛ معلمی که دانش آموزانش به راحتی با او ارتباط برقرار می کنند.

از همان ابتدا فیلمساز برای مخاطب جا می اندازد عماد شخصیتی است که اطرافیانش از همسایه گرفته تا کارگردان نمایش "مرگ فروشنده" روی او و کمک هایش حساب می کنند. او تنها کاراکتری است که هدفی برایش تعریف شده و در راه دستیابی به آن تا مرز انحطاط پیش می رود.

و اما رعنا، بازیگر نمایش با روحیه ای آرام و مهربان که در یک سوم ابتدایی فیلم پا به پای عماد حضور دارد اما در نیمه ها رها شده و به درستی پرداخته نشده است.

رفتار رعنا بعد از بحران ایجاد شده در زندگی، از هیچ منطقی پیروی نمی کند، رعنا بعد از مواجهه با تعرض به حریم خصوصی اش رفتاری از خود نشان می دهد که کاملاً در تعارض با رعنای معرفی شده به مخاطب در ابتدای فیلم است؛ در واقع رعنا اصلاً شخصیت نیست بلکه تیپی است که در ذهن فیلمساز نمادی از زن های جامعه کنونی ما هستند؛ مهربان، شکننده، بی هدف و مهمتر از همه زنی که به جای حل مسئله اقدام به پاک کردن صورت آن می کند.

بابک یکی از کاراکترهای اصلی فیلم، به اندازه یک تیپ هم نیست، انگار او باید باشد که در بحران "بی سقفی" خانه ای در اختیار رعنا و عماد بگذارد؛ او باید باشد که عماد متوجه شود در اطرافش چه لجنی است؛ و در یک کلام او باید باشد تا تکه پاره های فیلم را به هم سنجاق کند، بابک مطلقاً در تار و پود فیلم تنیده نشده بلکه فیلمساز از او  به عنوان کاتالیزور استفاده می کند.

به جرأت می توان گفت با همه تلاش فیلم‌ساز، به جز عماد که هدفمند است و در راستای نیل به آن تا مرز "گاو شدن" پیش می رود شخصیت‌ها به درستی پرداخته نمی‌شوند.

فروشنده از منظر ساختار فیلمنامه، ضعف شدیدی دارد، پرده اول بسیار کشدار و ورود به ماجرای اصلی آنقدر طولانی است که مخاطب را خسته می کند، پرده میانی فیلم نیز با خمودگی همراه است و در واقع پس از وقوع ماجرای اصلی، فیلم ناگهان افت می کند و بدون اوج و فرود مناسب در سکانس ها و صحنه های میانی پیش روندگی ندارد.

عماد که شخصیت اصلی است در پرده میانی هیچ تلاشی برای حل ماجرا نمی کند؛ آیا تنها انتقام گرفتن از مسبب ماجرا می تواند رعنا را به زندگی عادی بازگرداند؟!

از ابتدای پرده پایانی و هنگامی که عماد مرد متجاوز را شناسایی می‌کند تا زمان پخش تیتراژ نیز طولانی و غیرضروری است و با اینکه فیلمساز بر لزوم خلق صحنه ها و اوج و فرود آن ها تسلط دارد اما به نظر می‌رسد در فروشنده برخی صحنه‌ها کاملاً اضافه است و درصورتی که حذف شود به ساختار کلی اثر لطمه‌ای وارد نمی‌کند.

ضعف ساختاری فیلمنامه به حدی است که گاه حتی با هنرنمایی بازیگران و موسیقی مناسب پوشانده نمی‌شود. اما در کنار شخصیت های اصلی، اصغر فرهادی به خوبی توانسته از یک کودک سه چهار ساله بازی بگیرد به همین دلیل صحنه‌هایی که کودک در اثر حضور دارد به تأثیر گذارترین صحنه‌های فیلم تبدیل شده است.

به زعم نگارنده فروشنده ضعیف ترین اثر اصغر فرهادی است چرا که تنها دغدغه او در این فیلم نمایش حرفه ای بودن خودش از طریق تکنیک و البته القای مضمون به تماشاچی است؛ اما مخاطب آگاه سطحی بودن تمام المان های فیلمساز را درک می کند!

فرهادی در طول فیلم با استفاده از نشانه گذاری ها، دیالوگ، طراحی صحنه و تصویر می خواهد آنچه در ذهن دارد به مخاطب القا کند. برای مثال دیالوگ بین عماد و بابک در بام خانه درباره خراب کردن و ساختن دوباره شهر، اتفاقات کلاس درس و البته سؤالی که دانش آموز درباره "چگونگی گاو شدن انسان ها" از عماد می پرسد، ترک برداشتن و ریزش خصوصی ترین حریم زندگی هر فرد و حتی آکسسوار صحنه مخصوصاً تابلوی نقاشی «زنی با پوشش چادر و صورتی سیاه» همگی گواه این مطلب است.

پر واضح است که حتی کاراکترها برای کارگردان حکم دست آویزی را دارند که به وسیله آن ها مضمون دلخواهش را به تماشاچی عرضه کند، برای مثال عماد در کلاس درس در مواجهه با سؤال "چه طور یک آدم گاو می شود؟" پس از اندکی تأمل می گوید: "به مرور..." اما کاملاً مشخص است که این جواب، پاسخ عماد نیست بلکه سخن کارگردان از زبان عماد است.

اصغر فرهادی کارگردان خوبی است و تکنیک قابل تحسینی دارد اما او در "فروشنده" بدون در نظر گرفتن مخاطب گاه حتی منطق روایی را فدای تکنیک می کند، چه طور می شود پیرمردی که از بیماری قلبی رنج می برد با پای زخمی از راه پله ها بگریزد و هیچ کدام از همسایه ها به گرد پایش هم نرسند؟

او در این فیلم تکنیکی خالی از هنر را به نمایش می گذارد و احتمالاً یک نکته مهم را نادیده گرفته؛ سینما ترکیبی از هنر و تکنیک است و یک فیلمساز زمانی موفق می شود که قصه‌ای را هنرمندانه با تکنیک درست برای مخاطب تعریف کند.

فروشنده برخلاف آثار قبلی اصغر فرهادی پس از پایان بندی و تیتراژ، در ذهن مخاطب ادامه پیدا نمی کند، زیرا در پایان فیلم مخاطب در ذهنش به هیچ نقطه روشنی درباره فیلم نمی‌رسد؛ بنابراین فروشنده را مانند سایر آثاری که در سالن سینما تمام می شوند به پس ذهنش می‌سپارد و دیگر حتی به آرامش، امنیت و ادامه زندگی عماد و رعنا هم فکر نمی کند.

زهرا عبداللهی

ارسال نظرات

آخرین اخبار