مدافعان حریم ولایت؛ از فتنه ۸۸ تا فتنه شام (روایت دوم: شهید میثم مدواری)

کدخبر: 2843

«همه چیزش را فدای راه و عقیده‌اش کرده بود و همیشه هم می‌گفت تمام دارایی‌ام، بچه‌هایم را فدای آقا و انقلاب و اسلام می‌کنم.»

چند سالی است سرزمین شام درگیر فتنه‌ای سهمگین است؛ فتنه‌ای شوم از جنس تکفیر که برای ذبح انسانیت از سوی دشمنان همیشگی ملت‌های مظلوم منطقه تدارک دیده شد. در همه این سال‌ها جوانمردانی از ایران راهی سرزمین پر آشوب شام شدند تا مبادا اهداف جبهه کفر و تکفیر تحقق یابد؛ مدافعان حرم پای در میدان پرخطر مقابله با این فتنه گذاشتند تا انسانیت به مسلخ نرود و پای حرامیان به حریم مقدسات‌مان باز نشود.

مدافعان حرم، این جوان‌مردان روزگار، اما پیش از آن در میدان فتنه‌ای دیگر از جنس نرم آب دیده شده بودند؛ آنها در روزهای پر التهاب فتنه‌ 88 در داخل کشور و در کنار مردم خود حضور داشتند تا نگذارند امنیت و آرامشی که برایش هزاران شهید داده‌ایم، از بین برود.

در ایام منتهی به یوم الله 9 دی، پای صحبتهای همراهان مدافعان حرم نشسته‌ایم تا خاطرات آن‌ها را از فتنه‌ی ۸۸ مرور کنیم. مدافعانی که از حریم ولایت و مقدسات دفاع می‌کنند و برایشان فرقی ندارد این حریم در کدام نقطه از جهان مورد تعرض واقع شده باشد.

روایت دوم پرونده ویژه پایگاه حریم حرم به مناسبت 9 دی ماه، به شهید مدافع حرم میثم مدواری اختصاص یافته است. شهید مدواری درست یکسال پس از فروکش کردن آشوب‌های فتنه در تهران، عازم سوریه شد تا به مقابله فتنه تکفیری‌ها بپردازد. این رزمنده مجاهد، در تاریخ  16 آبان 94 در دفاع از حریم اهل بیت در سوریه به فیض شهادت رسید.

در ادامه روایت همسر بزرگوار شهید میثم مدواری از مجاهدت‌های او در روزهای سخت فتنه 88 را از نظر می‌گذرانید.

 

دومین شهید از یک خانواده ولایی

[شهید میثم مدواری] در خانواده‌ای بسیار ولایی رشد کرده بود. پدرش ارتشی بود و مادرش یک خانم مومن و انقلابی بود. دومین شهید خانواده‌شان بود. سال ۶۵ یک شهید تقدیم انقلاب کردند. از بچگی با این اعتقادات شکل گرفته بود. از او می‌پرسیدم آقا میثم چه شد که سپاهی شدی و این شغل را انتخاب کردی؟ می‌گفت من عاشق سپاهم! عاشق اسمش هستم! واقعا هم اعتقاد داشت و با جان و دل کار می‌کرد. از نوجوانی در بسیج بود و سال ۷۷ یا ۷۸ بود که به سپاه پیوست. مادر و پدرش علاقه‌ی عجیبی به امام خمینی(ره) داشتند و البته خودش هم همینطور بود! در اجتماع حضور داشت و اهمیت ولایت را درک کرده بود.

 

 

10 روز بی‌خبری در روزهای اوج فتنه

در روزهای اوج فتنه همسر من خانه نبود. ما هم از او خبر نداشتیم. بعد از حدود ۱۰ روز خانه آمد و ما متوجه شدیم که به دلیل موضوع فتنه در ماموریت بودند. خط قرمز تمام شهدا رهبری بوده است. به ما سفارش می‌کرد که گوشمان به صحبت‌های آقا باشد. بسیار بر این موضوع تاکید داشت.

همسر من بنا بر موقعیت حساس شغلی‌اش، از رفت و آمد‌ها و فعالیت‌هایش برای ما حرف نمی‌زد. کم صحبت می‌کرد و سخت پیش می‌آمد نظر بدهد. هنگام راهپیمایی ۹دی ماموریت داشت و پیش ما نبود. اما من و فرزند بزرگترم در راهپیمایی شرکت کردیم. آن زمان هنوز دختر کوچکترم به دنیا نیامده بود.

 

در دفاع از ولایت با منطق روشنگری می‌کرد

هر جایی حضور داشت، تمام حرفش مقابل موافقان و مخالفان عقایدش، تمام تاکیدش حضرت آقا بود! همّ و غمش رهبری بود و می‌گفت رهبر تنهاست و کسی را ندارد که یاورش باشد؛ البته حضرت آقا خدا را دارد اما در کشور تنهاست.

اگر کسی مقابل او با رهبری یا نظام مخالفت می‌کرد، برای او توضیح می‌داد و شرایط را تحلیل می‌کرد. پیش آمده بود که مدت طولانی و دقایق بسیار برای این کار وقت بگذارد تا نفر مقابلش را قانع کند و با بیان دلایل منطقی، حقیقت را به کسانی که آگاهی ندارند منتقل کند. همیشه می‌گفت خط قرمز من و امثال من رهبریست و شما نباید بدون شاخت قضاوت کنید. باید علمتان را زیاد کنید و آن وقت صحبت کنید.

می‌گفت باید تحقیق کنید نه اینکه بدون هیچ آگاهی بگویید رهبر این کار را کرد و این را گفت و بعد همه چیز را رد کنید و منکر شوید! همیشه می‌گفت ببینید تمام کشور‌ها از فقدان امنیت رنج می‌کشند، در هر کجا دنیا! اما در کشور ما شرایط جور دیگریست و همه‌ی این‌ها را مرهون وجود رهبری می‌دانست و اهمیت وجود ولایت را برای اطرافیانش تشریح می‌کرد. برایشان از خطرهای فقدان ولایت می‌گفت.

همه چیزش را فدای راه و عقیده‌اش کرده بود و همیشه هم می‌گفت تمام دارایی‌ام، بچه‌هایم را فدای آقا و انقلاب و اسلام می‌کنم. به من هم همیشه تاکید می‌کرد، خصوصا در روزهای آخری که می‌خواست اعزام شود. می‌گفت گوش به فرمان حضرت آقا باش! هر چه گفتند باید اطاعت کنید. حواستان به تنهایی آقا باشد.

 

خاطره اختصاصی شهید از دیدار کاری با رهبر انقلاب

یک بار خاطره‌ای از حضرت آقا برایم تعریف کرد. خاطره‌ای از دیداری که با جمعی از همکارانش با رهبر داشت. می‌گفت «سر سفره‌ی غذا بودیم و من از دور به آقا اشاره کردم که اگر می‌شود انگشترتان را به من بدهید. آقا به جمع اشاره کردند و به من فهماندند که با وجود چند نفری که علاوه بر من در این مجلس هستند، عدالت در این است که انگشتر در دست من بماند. اگر به تو بدهم دیگران دلشکسته می‌شوند!» با بیان این خاطره می‌خواست از عدالت حضرت آقا بگوید.

 

با سواد بود و با دلیل و منطق حرف می‌زد

هیچ وقت سعی نمی‌کرد که با دیگران علی الخصوص جوان‌ها به تندی حرف بزند یا با آن‌ها بحث کند. خشک مقدس نبود و حرفش حرف دین بود! می‌گفت باید پیرو شرع باشیم و افراط هم نکنیم. خودش را به طرف مقابلش نزدیک می‌کرد تا صحبتش اثرگذار باشد. با دلیل و منطق حرف می‌زد و سواد بسیار بالایی هم داشت! در هر زمینه‌ای اطلاعات داشت و تا جایی که زمانش اجازه می‌داد مطالعه می‌کرد. بیشت‌تر از سنش می‌فهمید و می‌دانست. در هر زمینه‌ای ورود می‌کرد، از اقتصاد گرفته است تا روان‌شناسی. یادم هست زمان اسباب کشیمان چندین جلد کتاب بسیار قطور در وسایلش دیدم با انواع و اقسام موضوعات، از او پرسیدم «تمام این‌ها را خواندی؟» گفت: «بله! خوانده‌ام.»

بر تحصیلات خیلی تاکید داشت و همیشه می‌گفت کنار تمام فعالیت‌هایتان، درس هم بخوانید. اگر می‌خواهید پاسدار هم بشوید، پاسداری بشوید که مطلع است و سواد دارد و مطالعه می‌کند. تاکید داشت که هر کاری می‌خواهید بکنید با آگاهی سراغش بروید و این را خصوصا به جوان‌ها توصیه می‌کرد. وقتی با جوان‌ها حرف می‌زد سعی می‌کرد خودش را به آن‌ها نزدیک کند و از دریچه دید آن‌ها به مسائل نگاه کند. خودش هم به صحبت‌هایش عامل بود و در حیطه‌ی کاری خود افتخارات بسیاری کسب کرده بود و عنوان‌های مختلفی گرفته بود.

 

می‌گفت مادر فتنه‌ها انگلیس است!

اعتقاد داشتند که مادر فتنه‌ها انگلیس است! می‌گفت اصلا این انگلیس بود که اسرائیل و صهیونیسم را به وجود آورد. همیشه می‌گفت همه‌ی تلاششان برای این است که بتوانند در ایران نفوذ کنند و البته کور خواندند! زمان جنگ سوریه می‌گفت «هدف نهایی این‌ها ایران است و این جنگ، در واقع جنگ ماست. ما اجازه ندادیم که وارد ایران شوند.»

به دلیل موقعیت شغلی‌اش زیاد در خانه نبود. اما وقتهایی هم که بود هر وقت آقا سخنرانی داشت با دقت گوش می‌کرد و بعد از سخنرانی صحبت‌های آقا را تحلیل می‌کرد. ۶ دانگ حواسش را به صحبت‌های آقا می‌داد تا ببیند آقا چه می‌خواهد و از بیان صحبت‌هایش چه هدفی دارد. می‌گفت آقا می‌داند باید چه حرفی را کجا بزند تا کسی نتواند سوءاستفاده کند و صحبت‌هایش بعد‌ها در تاریخ سند بشود. بر آینده نگری آقا تاکید داشت.

عشق خیلی خاصی به ولایت داشت. هم به حضرت آقا و هم به امام خمینی (ره). با اینکه زمان رحلت امام خمینی (ره) سن بسیار کمی داشت، اما یادم هست که وقتی از تلویزیون سخنرانی‌های حضرت امام پخش می‌شد به همه می‌گفت سکوت کنند تا حرفهای امام را بشنود، حتی اگر برای دقایقی کوتاه پخش می‌شد. همیشه هم گله می‌کرد که چرا انقدر کم سخنرانی‌های امام خمینی (ره) پخش می‌شود. از اینکه حضرت امام(ره) نزد جوانان انقلاب غریب است ناراحت بود. می‌گفت چرا هم نسل‌های من و نسل‌های نوپای انقلاب نباید امام را به خوبی بشناسند؟ عاشقانه به حرفهای امام خمینی (ره) گوش می‌کرد.

تمام شهدایی که رفتند تا از امنیت ما دفاع کنند دلیل و هدف داشتند و بزرگ‌ترین مقصودشان ولایت بود. همسر من هم تمام هم و غمش ولایت بود و ما هم تابع او هستیم.

 

ارسال نظرات

آخرین اخبار