تکرار/به مناسبت چهلمین روز شهادت شهید حجت

کدخبر: 1660

همه منتظر تابوتی بودند که فرشتگان ان را بر روی شانه هایشان تششیع میکردند

به گزارش سرویس دفاع مقدس قزوین خبر؛مرضیه موذنی از مخاطبین پایگاه خبری تحلیلی قزوین خبر؛ دلنوشته ای برای شهید مرافع حرم حجت اسدی نوشته و ان را جهت انتشار در اختیار این پایگاه خبری قرار داده است.

متن کامل این دلنوشته به شرح ذیل است:

هو الشهید                                     

عجیب بود

حالم را میگویم  

عجیب و رویایی      

کوچه ها اب و جارو شده بود

بوی اسپند سرتاسر خیابان را عطراگین کرده بود

مانند ابر بهاری چشمان منتظران در حال باریدن بود

بوی بهشت به مشام میرسید

همه منتظر تابوتی بودند که فرشتگان ان را بر روی شانه هایشان تششیع میکردند

خدا جان دلم عجیب است هر زمان که دلم میگیرد و از تو میخواهم معراج شهدای قلبم را چراغانی کنی تو این کار را میکنی و من را بیشتر از پیش شرمنده ی خود

عجیب حس نزدیکی میکردم با شهید مدافع حرم بوی زینب (س)را میداد بوی سوریه بوی کربلا ....

دیگر در معراج شهدا هیچ کس از ریزش اشک هایش ابایی نداشت انگاری فرشته ها لابه لای جمعیت بازوان زاعرین شهید را گرفته بودند

و ان ها را همراهی میکردند همیشه یکی از ارزوهایم این بود که یک ارتباط نزدیکی با شهیدی داشته باشم و عنوان والای خواهر شهید و یا همسر شهید را با افتخار به دوش بکشم و در اخر ....

ان هنگام که گفتند همگی کنار بروند تا همسر شهید عبور کند و به پیش معشوقش که حالا در لابه لای پنبه هایی از جنس بهشت ارام و زیبا ارمیده بود برسد با خودم گفتم یعنی الان چه حالی دارد این بانوی بزرگوار.یعنی  در این دیدار عاشق و معشوق چه حرف هایی رد و بدل میشود و من مطمنم در این دیدار فقط عاشق نیست که حرف میزند من یقیین دارم معشوقش هم پاسخش را می دهد چه دیدار شیرینی است به شیرینی و حلاوت شهادت می ماند اخرین دیدار و اخرین وداع.

وقتی همسر شهید از کویی که زاعرین درست کرده بودند تا این بانو عبور کند  قدم بر میداشت

استواری قدم هایش قلبم را به تپش انداخت .قدمش استوار بود به استواری قدم زینب (س) و اما کمرش شکسته بود به شکستگی کمر مادرم فاطمه (س) گویی علی اصغری در اغوش داشت که به دیدار حسین (ع) می برد

چادرش نشانی از بندگی زینب داشت و صورتش مانند خورشیدی در پشت ابر چادر در خسوف بود یکی از نزدیکانش  دستی به نشانه ی مهربانی بر روی سرش کشید و او را راهی دیدار با معشوقش کرد گویی عروس را برای اولین بار به دیدار داماد راهی می کنند . حال برادر را نمی دانم حال برادری که از حالا به بعد هم باید برادر باشد هم پدر  و هم همه کس چه وظیفه ی سنگینی داشت

 حال محسن

و مجتبی و

محمد حسین که نمیتوان با کلمات توصیف کرد اصلا کلمات در برابر این خاندان بهشتی سر تعطیم فرود می اورند

 .بگذریم

برگردم به حال خودم حالی که در هر لحظه خودم را به جای عزیزان این شهید قرار می دادم و به خود می بالیدم و باز افسوس میخوردم که چرا من از نزدیکان این شهید نیستم که حالا بتوانم وارد معراج شوم تا معراجی شوم

تمام معراج ازیین بندی شده بود اما این بار نه با ریسه و و چراغ های رنگی بلکه با سر بند های یا زینب و یا حسین و یا ابوالفضل

و با قلب هایی چراغانی شده اصلا قطرات جاری بر روی گونه ها از پاکی و زلالی به مانند چراغ های ریزی بود که در ان غروب پر ارامش مانند ستاره ایی میدرخشید  و فضا را ارام تر از قبل میکرد

بگذریم

وداع همیشه تلخ است و دشوار چه برسد به این وداع ابدی عاشق و معشوق ودایی با فاصله ایی که دسترسی به هم فقط در خواب و رویا سهل می شود و امکان پذیر . چه شیرین میشود خواب های عاشقی که تنها میتواند محبوبش را در ان مدت کوتاه ببیند

پس قرار شبانه ان ها در خواب های عاشقی .

به خودم امدم در معراج شهدا لابه لای جمعیت ایستاده بودم و  با نگاه ملتمسانه ایی منتظر  اینکه  که بگذارند من  هم به جمع ان ها بپیوندم و در غمشان شریک باشم .البته که نمی شود گفت غم ...

از شهید حجت اسدی خواستم تا گواه و حجت من شود وقتی که بانو جان را می بیند سلام من را هم به ایشان برساند و بگذارند تا کنیزشان بشوم 

 

ارسال نظرات

آخرین اخبار