گفت و گو با محمد حسن خاکساران

کدخبر: 330

در قزوین تمام سعی و تلاش ما این بود که همه راهپیمایی ها و مراسم و تجمعات با هدایت و هماهنگی هیئت علمیه قزوین که از روحانیون بزرگوار و برجسته ی شهر به شمار می آمدند، انجام بگیرد.

سرویس اجتماعی قزوین خبر گزارش می دهد:

"محمد حسن خاكساران" در سال 1321 در قزوین متولد شد. وی پس از اخذ دیپلم، در سال 1338 وارد حوزه علمیه قزوین شد، اما به خاطر فعالیت‌های سیاسی و دستگیری‌های متعدد، نتوانست تحصیلات خود را ادامه دهد. خاكساران بعد از پیروزی انقلاب در مناصب مختلف، از جمله، مدیر كل صداو سیمای قم و امور استان‌های سازمان صدا و سیما و مركز جهانی اهل بیت (ع) مشغول به كار بوده است.

وی بعد از شروع قیام حضرت امام خمینی (ره) در سال 1341، فعالیت های سیاسی خود را آغاز کرد؛ فعالیت هایی که در ابتدا به صورت توزیع کتاب، اعلامیه و نوار سخنرانی های امام بود و سپس به تبلیغات و برگزاری جلسات تبدیل شد.

تا اینکه در سال 54 در بازجویی بعضی هم گروهان، لو رفته و توسط ساواک دستگیر و زندانی می شود.

متن زیر گوشه ای از خاطرات انبوه خاکساران از روزهای قزوین در انقلاب 57 است :

 

اوضاع قزوین در هفته ها و روزهای پایانی انقلاب

بنده در آبان ماه سال 1357به همراه حدود 25 نفر دیگر از قزوینی ها که جزو مجاهدین خلق به شمار می رفتند و طبعا با ما اختلاف عقیدتی و صنفی داشتند از زندان آزاد شدم، سپس در کنار جمعی از دوستان فرهنگی و بازاری و بعضی از فضلا و طلاب با هماهنگی حوزه علمیه قزوین به سازمان دهی راهپیمایی ها و تظاهرات و برپایی جلسات سخنرانی و امور مبارزاتی دیگر پرداختم.

در هنگام حکوت نظامی نیز که به شدت مانع اجرای برنامه های ما بود، مشورت های صورت می گرفت که البته از شدت این فشارها و مانع تراشی ها، پس از واقعه هفتم دی که نیروی نظامی رژیم نهایت وحشی گری خود را نشان دادند تا حدودی کاسته شد.

همز مان با فعالیت های ما، مجاهدین خلق نیز که هنوز مواضع و ماهیت حقیقی شان برای مردم آشکار نشده بود تلاش هایی را برای جذب هرچه بیش تر نیرو و هوادار آغاز کردند.

آنان در راهپیمایی ها با آرم و پرچم شرکت می کردند و عده ای از مردم نیز از سر ناآگاهی از آنان طرفداری می نمودند؛ پایگاه اصلی مجاهدین خلق در قزوین، ساختمان پیشاهنگی بود که آن را اشغال کرده بودند و در آنجا فعالیت هایشان را سازمان دهی می کردند و گاه زیر پوشش کمک های دارویی، گروه هایی را برای تبلیغ و ارتباط با جوانان و عضو گیری به روستا می فرستادند.

در خود شهر نیز با برپایی مراسم سخنرانی، هواداران زیادی را به ویژه در میان خانم ها و دختران جوان دست و پا کرده بودند از جمله عوامل گرایش جوانان به سازمان مجاهدین – که در واقع نشان دهنده چهره منافق آنان بود- اظهار مخالفت نکردن با خط مشی امام و روحانیت بود، با آنکه هیچ سنخیتی بین عملکرد آن سازمان و خط اصیل حضرت امام وجود نداشت.

AoxKa4Ygsj7p

واقعه هفتم دی در قزوین

در قزوین تمام سعی و تلاش ما این بود که همه راهپیمایی ها و مراسم و تجمعات با هدایت و هماهنگی هیئت علمیه قزوین که از روحانیون بزرگوار و برجسته ی شهر به شمار می آمدند، انجام بگیرد.

به همین دلیل ساواک و در این اواخر فرماندار نظامی قزوین، برای جلوگیری از تحرکات انقلابیان هیئت علمیه را تحت فشار قرار می داد و با ایجاد محدودیت مانع برگزاری تظاهرات می گردید؛ سرانجام در اوایل دی ماه 1357 توانستیم با مذاکره با فرماندار نظامی قزوین، وی  را به برپایی تجمع و سخنرانی در داخل مسجدالنبی راضی کنیم که این خود نوعی موفقیت و پیروزی برای ما به شمار می آمد.

پس از دعوت مردم برای حضور در این مراسم از آقای فاکر نیز برای این سخنرانی دعوت کردیم و خوشبختانه به دلیل اعتصابات گسترده و تعطیلی بیش تر مراکز تحصیلی و اداری، مردم به طور وسیع و گسترده در این مراسم شرکت کردند.

در روز دوم یا سوم مراسم بود که هنگام سخنرانی آقای فاکر  که به نام آقای خراسانی معرفی شده بود، برخلاف توافق ما با فرماندار نظامی، یکباره هلی کوپتری در آسمان مسجد ظاهر شد و از همانجا به طرف حضار تیراندازی کرد که چند نفر در همان لحظه کشته شدند و بقیه مردم با بستن درب های مسجدالنبی، به شبستان ها پناه بردند. هم زمان با این واقعه، نیروهای ارتشی با ماشین و تانکوارد شهر شده، با به آتش کشیدن ماشین های پارک شده در خیابان ها،به عبران و رهگذران نیز حمله کرده و به آن ها تیر اندازی نمودند که باعث فرار مردم و خلوت شدن خیابان ها و کوچه ها شد؛ پس از آن با خبر شدیم که مزدوران رژیم مرتکب جنایت هولناک دیگری در یکی از خیابان های شهر به نام سپه (شهدا) شده اند؛ ماجرا از این قرار بود که علاوه بر حمله به مردم و شلیک گلوله به آنان و کشته و مجروح کردن عده ای، مستقیما با تانک بچه ها را زیر گرفته و به شهادت می رساندند.

بر اثر مشاهده ی این صحنه ی فجیع و هولناک، تعداد زیادی از خانم های حامله سقط جنین کردند.

روز بعد از این واقعه و با انتشار خبر آن در سطح شهر، مردم به خیابان ها ریختند و با شعارهای کوبنده و محکوم کردن جنایات رژیم، جنازه های آن اطفال و جنین های سقط شده را تشییع کردند.من که در آن ایام جزو گردانندگان مراسم راهپیمایی و سخنرانی بودم، چشمم به خبرنگاری امریکایی افتاد، از او خواستم همراه من به غسالخانه بیاید و از این جنین هاو جنازه های بچه ها فیلمبرداری کند که پذیرفت و آمد و در کنار عکاسانی که مشغول تهیه عکس بودند، از آن فاجعه فیلم برداری کرد.

در آن روز مزدوران رژیمدر ادامه جنایت های خود قصد داشتند با حمله به بیمارستان ها، مجروحان آن واقعه را که حدودا پنجاه نفر بودند و بعضی از آنان بر اثر اصابت گلوله به کمر و یا حنجره شان قطع نخاع شده بودند و بعضی دیگر در وضعیت وخیم و ناجوری به سر می بردند، با خود ببرند که حضور گسترده و یکپارچه مردم مانع از عمل غیر انسانی ماموران رژیم گردید.

ما در کنار بیمارستان، ستادی برای جمع آوری دارو و کمک به بیماران و مجروحان تشکیل دادیم و با استمدادی که از تهران کردیم، داروهای ضروری فراوانی که در جراحی کاربرد زیادی داشت،برایمان فرستادند؛ معمولا این داروها در منزل یکی از دوستان جمع می شد و در هنگام نیاز در اختیار تیم پزشکی معالج مجروحان که در راه بیمارستان و تحت کنترل ما فعالیت می کردند، قرار می گرفت.

به هرحال حادثه هفتم دی ماه در قزوین یکی از وقایع بسیا تلخ و غم انگیز در دوران انقلاب بود که هیچ گاه از یاد و خاطره ها محو نمی شود و مردم هر سال با برپایی مراسمی در کنار مزار شهدای این واقعه در امامزاده حسین، یادشان را گرامی می دارند.

6MIRaEysxVpt

تاثیر حادثه لویزان در قزوین

تعدادی از سربازان غیور این سرزمین که از ظلم و ستم دستگاه جان به لب شده بودند در روز عاشورای سال 57 در پادگان لویزان، وارد سالن ناهارخوری افسران ارشد که ظاهرا جزو گارد شاهنشاهی بودند، می شوند و جمعی از آنان را به هلاکت می رسانند که این عملیات شجاعانه، با به لرزه درآوردن پایه های رژیم و ایجاد رعب و وحشت در مقامات حکومتی و سران ارتش، به سربازان و افسران انقلابی و هوادار حضرت امام روحیه مضاعفی بخشید؛ به گونه ای که فرار سربازان و درجه داران از پادگان رو به افزایش گذاشت. در مقابل، بیم و هراس افسران و فرماندهان مافوق ارتش و تلاش آنان برای حفاظت از جان خویش نیز دو چندان شد.

در قزوین نیز مساله فرار سربازان، حالت جدی تری به خود گرفت و ما به محض بهره برداری از این موقعیت و کمک به سربازان فراری، بعد از گفت و گو و هماهنگی دیگر دوستان و برادران مسجد رضوی( مسجد امام حسن (ع)) که از مراکز فعالیت به شمار می رفت، تصمیم گرفتیم افرادی را نزدیک پادگان بگماریم تا به محض فراریکی از سربازها، وی را به مسجد بیاورند تا کمک های لازم به او بشود.

از این طریق سربازهای زیادی به مسجد آورده شدند که ما بعد از تعویض لباس هایشان و دادن مقداری پول خرجی بین راه و کرایه ماشین و تحویل گرفتن سلاح و مهماتی که گاهی با هود می آوردند، آنان را به شهر و دیارشان رهسپار می کردیم؛ این برنامه تا آستانه پیروزی انقلاب ادامه پیدا کرد.

در شب پیروزی انقلاب نبز به همراه دوستان و با هماهنگی بعضی از سربازان انقلابی پادگان قزوین، نقشه دستگیری فرماندار نظامی ریخته شد. صبح زود به هنگام صبحگاه مشترک، چند تن از سربازها سرتیپ معتمدی – فرماندار نظامی قزوین- را دستگیر کردند و با تیراندازی به دو تن از معاونان ویبه نام های سرتیپ سرلک و سرتیپ وفا، آنان را مجروح نمودند.

در همان روز پادگان را تصریف کردیم و سرتیپ معتمدی را که افسر هیکل مند و پر جبروتی بود، ولی در آن هنگام به دلیل زخمی شدن دستش و اسارت، مظلوم نمایی می کرد، تحویل گرفتیم و به یکی از مدارس علمیه قزوین بردیم و در یکی از حجره های مدرسه شیخ الاسلام زندانی کردیم.

معاونان مجروحش را نیز برای معالجه، روانه بیمارستان نمودیم؛ سپس قضیه دستگیری فرماندار نظامی را به آقای خلخالی اطلاع دادیم که ایشان گروهی را برای وی فرستاد که ظاهرا بعد از انتقال به تهران و محاکمه در دادگاه انقلاب، به اعدام محکوم شده بود.

 

انتهای پیام/

ارسال نظرات

آخرین اخبار